اگر قورباغه بودم از آن سیگاریها میشدم!
شاید هم از آن الکلیها...
دست نزنمزهٔ مگس
سِر شدهام. صدایـ وزوز. خواب بودم. نه. نبودم. میشنیدم اما نمیتوانستم کاری کنم. فلج خواب شاید. وزوز. تلاش کردم تکان بخورم. نشد. مگسی بالای سرم پرواز میکرد. به کائنات
ببعی سیگاری
کنار آکواریوم ایستادم. ماهی مشکی. باله و دم مشکی با رگههای آبی. یک جور آبی براق. بوی کربن و رایحهای خاص. این از آن سیگارهای همیشگی نبود؛ سیگار
قورباغه چند انگشت دارد؟
چهارتا! دوست عزیز قورباغه در هر دست چهار انگشت دارد. گاهی هم پنجتا. ششتا. هفتتا؟ نه دیگر هفت، واقعا فضاییست. البته…. چرا که نه. بیایید این طور در نظر
چرا باید نوشتهها را منتشر کرد؟
شما فرزند هفت سالهتان را تا ابد در خانه حبس میکنید؟ گمان نکنم. حتی اگر خیلی دوستش داشته باشید یا حتی اگر به مزخرف بودن مدارس اعتقاد راسخ داشته
داستان دو قورباغه که پیرم کردند
وقتی قورباغه را به خانه آوردم خیلی کوچک بود. خیلی کوچک و تنها. خیلی تلاش کردم باهاش ارتباط بگیرم اما او میرفت لای پتو و مجبور میشدم ساعتها منتظرش
کجسلیقه
چیزی که عاشقش باشی میشود سلیقهات. من عاشق این بودم که سگها را بسوزانم، گربهها را له و یک وقتهایی خودزنی کنم. اما این کارها را میکردم؟