شب بود. هوا آلوده. پشتبام بودم. از کنارم گذشت.
کسی نمیداند اما یک شب کنار چراغی که هنوز
پرسشنامهای دیدم که با پر کردن آن میشد به
دیروقت است. در سکوت شب نشستهام. گوشیام را چک
بیاید مکالمات شخصیمان را در نظر بگیریم. فرض کنید
_ بابا اینا رو ببین. چه خوشگله. مرد به
فرض کن جوجهای هستی. جوجهٔ مرغی حنایی. مادری عاشق.
۲۰ام شهریور خیلی وقت میشود که تنهاست. حتی کسب
نرگس را باید اوایل پاییز کاشت. دیروز یک مشت
این سرماخوردگی لعنتی از آن مرضهاییست که نه میکشد