بچهی رزمری
قبل از خواندن بچهی رزمری از دسرهایی که تخممرغ خام داشتند بیزار بودم. بعد از خواندن کتاب علاوه بر خوردن جگر خام گاهی کله و چشم گوشفند میخرم. مغز را با نوعی سیخ نازک از حفرهی بینی بیرون میکشم. همراه با چشم داخل همزن برقی میریزم. به آن روغ زیتون. نمک و کمی پاپریکا میافزایم و میگذارم چهل دقیقه هم بخورد.
وقتی دستگاه همزن میسوزد (که معمولا در دقیقهی بیست انتظار رخ میدهد.) محتویات آن را داخل آب جوش میریزم.
محتویات شروع به پختن میکنند که یادم میافتد مثلا باید آنها را خام میخوردم. پس با یکی از وسایل مادر که اسمش را نمیدانم اما عکسش این است:
تکههای ژلیای و خونی مغز و چشم را بیرون میکشم. توی سوپخوری میریزم و میخورم. بعد هم میروم بازار تا یک همزن برقی دیگر و کمی مغز و چشم تازه بخرم.
گتسبی بزرگ
قبل از «گتسبی بزرگ» آدمی منزوی بودم. اما بعد از آن دلم خواست مهمانیهای بزرگ ترتیب بدهم. پس یک بطری آب پرتقال و سیدیهای پیانوی کلاسیک خریدم. اتاقم را تزئین کردم و منتظر مهمانانی که دعوت نکرده بودم نشستم. یکی دو ساعت اول خبری نشد. اما بعد که صدای پای کسی را شندیم مضطرب شدم و ناگهان حس کردم اصلا دلم نمیخواهد انزوای دوستداشتنیام را با مهمانیهای بزرگ و پرسروصدا از دست بدهم پس پریدم و در را گرفتم. مادرم داد زد چه غلطی داری میکنی اما من دادتر زدم که اینجا مهمانی نداریم حتما با اتاق بغلی اشتباه گرفتید. او هم رفت زنگ بزند به مرکز اعتیاد تا ازشان خواهش کند بیایند مرا ببرند. اما خوشبختانه خالهام زودتر زنگ زد و آن دو هنوز هم که هنوز پای تلفناند.