اگر قورباغه بودم از آن سیگاری‌ها می‌شدم!

خودارضایی بدون اوج

«می‌دونی زندگی خیلی گهه. تقریبا شبیه یه خودارضایی بدون ارگاسمه.»

این را گفتی و بعد سکوتی طولانی شکل گرفت. هر سه‌ئمان برای مدت زیادی هیچ نگفتیم. تا این که تو ته‌ریش‌ت را خاراندی. شرم‌زده خندیدی و رو به من ادامه دادی:
«حتما داری به تعداد دفعاتی که من با خودم حال کردم فکر می‌کنی و حالت ازم به هم می‌خوره.»

نه راستش.
من داشتم به گه بودن زندگی فکر می‌کردم.
نگاهم به جسد کنارمان بود و داشتم آینده‌‌ی سیاهم را در زندان تجسم می‌کردم. شاید هم می‌رفتم بالای دار. سنگینی وزنم را روی گردنم متصور شدم. گلویم ناخودآگاه درد گرفت. به تو که واقعا آن جا نبودی نگریستم. شاید هم می‌بردنم تیمارستان. این واقعیت که سه‌ی شب تنها با یک جسد در آن جنگل سیاه ایستاده بودم باعث می‌شد به ادامه‌ی زندگی کثافتم در تیمارستان هم بیندیشم.

«حالت ازم به هم می‌خوره؟»

باز هم جوابت را ندادم. تو به نظر خل‌وضع‌تر از درک موقعیت‌ افتضاح‌مان بودی. کم‌کم لب و لوچه‌ت آویزان شد. روی تنه‌ی بریده‌ شده‌ی درختی نشستی. خموده و ناراحت صورتت را با دست‌هایت پوشاندی. حتی گمان کردم می‌گریی. دستم را به شانه‌ات زدم و گفتم کمک کن تا دفنش کنم. پرسشگرانه سرت را بالا آوردی. متوجه شدم گریه نمی‌کردی.
پرسیدی:
«چی رو؟»
گفتم این. و به جنازه اشاره کردم.
و تو… تو که توهمم بودی به جای جنازه نگریستی و گفتی:
«اینجا که چیزی نمرده.»
آه کشیدم و ازت پرسیدم پس ما برای چه سه‌ی شب آمده‌ایم اینجا و قبر می‌کنیم؟
و تو گفتی:
«نمی‌دونم. تو خواستی. منم گفتم شاید حوصله‌ت سر رفته و محض سرگرمی داری قبر می‌کنی.»
ناامیدانه نگاهت کردم.

من هیچ‌وقت ناامید به کسی نمی‌نگرم. ولی تو با مزخرفات پشت سر هم‌ات باعث شدی جداً برایت متاسف بشوم. هم برای تو و هم برای صاحب مغزی که تو را خلق کرده بود. یعنی خودم.

جنگل متروک بود. شب بود. قبر خالی و بیل هم افتاده بود کنار توده‌ای خاک. نوای حواصل دوردست به گوش می‌رسید. مه از دور جلو می‌آمد و کم‌کم احاطه‌مان می‌کرد. آنگاه میان دو انگشت میانی و اشاره‌ام چیزی هوس کردم. حال و هوا بدجور سیگارطلب بود. گفتی:
«سیگار میکشی؟»

به خود آمدم. من سیگاری نبودم. نبودم و نیستم. اما دیدم تو نشستی و داری نخ به نخ دود می‌کنی. هوا را داخل ریه‌هایم کشیدم. برخلاف تصور بوی سوختن سیگارت را حس نکردم. فقط بوی خاک نم‌دار تازه بیل‌خورده.

از حفره پایین آمدم. بی‌خیال تو و آن جسد، کف قبری که تنهایی یک ساعت تمام یا حتی بیشتر برای کندنش وقت گذاشته بودم دراز کشیدم.

آن جا ماندم و بعد هم دیگر رغبت نکردم بیرون بیایم. آخر تو بعد از سیگار سومت شروع کرده بودی به خودارضایی.
یک بار، دو بار، بی‌شماربار.

من تا ابد همان جا داخل قبر ماندم. و تو تا ابد با خودت حال کردی. فکر کنم زندگی فقط برای من گه بود. برای تو خوش و همیشه به کام.
یا حداقل نزدیک کام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *