از بین همه طعمها دارچین به نظرم ایرانیتر است. وقتی درون خوراکیهای خارجی طعم دارچین را حس کنم جا میخورم. بستهبندی را میچرخانم تا کلماتی ایرانی ببینم. آخر اخیرا خیلی دیدهام که روی جلد، انگلیسی نوشتهاند و لوگوهای معروف خارجی را تقلیدی چاپ کردهاند. بعد که برمیگردانی میبینی فارسی نوشته شده است. به شخصه با تولید ملی مخالفتی ندارم اما این کار حیلهگریست. با این کار فقط به شعور مشتری توهین میکنند. شاید گمان میکنند مشتری مثل گاو فقط هر چیز سبز رنگی را که گمان کند علف است میخورد.
فرض کنید مثلا آلمان رفتهاید. حسابی هم گرسنهتان شده. دنبال رستورانهای ایرانی میگردید. بین راه به مغازهای بر میخورید که عکسهایی از چلوکباب بالای مغازه نصب کردهاند. گرسنه وارد میشوید. یک پرس چلو کباب سفارش میدهید. بیرون بر. بعد میروید پارکی جایی مینشینید. فویل آلومینیومی را برمیدارید. میبینید اه پودینگ خونی را به شکل کوبیده فشرده فشره کردهاند و بعد انداختهاند روی برنج. حال به هم زن است. کاش انرژیای را که روی کپی از برندهای خارجی صرف میکنند روی ارتقای کیفیت یا حتی خلق برندی منحصر به فرد کنند.
حالا به هر حال. داشتم از طعم دارچین میگفتم. بله هرچند احمقانه اما جا میخورم که خارجی ها هم دارچین را بشناسند. شاید ایران بیشتر به زعفرانش معروف باشد اما نمیدانم چرا ایران به نظرم دارچینیست.
زیاد دارچین نمیخورم ولی دوستش دارم.
اسمش به نظرم جالب است. قبلا نمیدانم کجا این حرف را شنیدم که دارچین یعنی داری که برای یک چینی آماده کرده باشند. نه این که بپندارید از چینیها بدم میآید ها. فقط این تصویر باعث میشود خندهام بگیرد. یک چینی چشم باریک و کچل را تصور میکنم. بندهخدا سرش پایین است. با دستهای بسته کناری داری بلند ایستاده. به انتظار مرگ. اوه خدای من چه افتضاحی این کجایش خندهدار است. این تصور را دیگر ادامه نمیدهم چون هر چه پیش برویم تاریک و ظالمانهتر میشود. شاید اصلا ربطی به چینی و دار ندارد. شاید فقط چون اسمش قابل تصویرسازیست دوستش دارم.
بگذریم. دارچین قیافهٔ جالبی هم دارد. اول که چوب رول شدهست. بعد هم که پودرش کنی شبیه خاک میشود. آن وقت اگر زبان بزنی انتظار هر طعمی را داری به جز شیرینی. نوعی شیرینی تیز را حس میکنی.
به نظرم اضافه کردن قدری دارچین به دسر و نانها باعث تولید مزهای خوشآیند و آشناتر میشود. دارچین مخصوصا با سیب خیلی عالی میشود. البته منظور کیک سیب، آبنبات/تافی و دسر سیب است. انگار سیب و دارچین برای هم ساخته شدهاند.
حلیم را هم با دارچین میخورم. به همین خاطر اگر حلیم شور باشد دلم میخواهد با کلتی در دهان به زندگیام پایان دهم.
حلیم باید مزهای خنثی داشته باشد. این جوری هر کس به ذائقهٔ خود میتواند آن را شور یا شیرین کند. مدرسهمان همیشه حلیم را شور میپخت. جوری که هر قدر هم شکر میریختی باز هم مزهٔ لعنتی شوری غیرقابل انکار بود.
مدیر همیشه از این که بچهها حلیمها را نخورده ولی قاشقزده کنار میگذاشتند متعجب و ناراحت میشد. حتما ما را بچههایی قدرنشناس میپنداشت. غافل از این که ما هر سال به امید این یک قاشق از حلیم میچشیدیم که شور نباشد. هرچند تا وقتی من آن جا درس میخوانم هرگز حلیم خنثی ندیدم. حالا هر قدرم به این نوع حلیمها دارچین بزنی فقط حیف کردهای.
دارچین دوستداشتنی انگار اصلا برای ایران نیست. برای سریلانکاست. صادقانه بگویم نمیدانم. یک سری لانکا دور هم شدهاند سریلانکا؟
(ببخشید. امروز با کلمات بازیام گرفته.)
دردناک نیست؟ از کشوری بیایی که دقیقا ندانند کجاست. بعد پوستت را بکنند و پودرت کنند. وقتی هم که با هزار امید و آرزو به دست مصرفکنندگان رسیدی بزند به حلیم لعنتی شوری که هیچ امیدی بهش نیست؟ بعد هم مستقیم بروی سطل آشغال. آه چقدر زندگی بعضی دارچینها پوچه. ما انسانها جدا داریم چه میکنیم؟
چرا درخت پوست میکنیم؟ چرا اسمش را گذاشتیم دارچین؟ چرا برندهای لعنتی را کپی میکنیم؟ چرا حلیم را خنثینمیپزیم؟ چرا به مشتری اهمیت سگ هم نمیدهیم؟ چرا من نمیدانم سریلانکا کجاست؟ چرا سوالاتم بیربطاند؟
جواب آخری را میدانم. چون خیلی از این در و آن در گفتم. البته به نظر خیلی بد هم نشد. لااقل خوشحالم توانستم راجب چیزی که بیشتر وطنی میپندارمش تا سریلانکایی کمی بنویسم و چیزهای بیربط پرفایده را ربط بدهم.