گردن و کمردردهای گاه و بیگاه. امروز صبح متوجهاش شدم. یک ایراد بزرگ داخل ستون فقراتم. دکتر عکس رادیولوژی را داخل نگاتوسکوپ گذاشت. سری تکان داد و گفت عجیبه. نگاه کردم. حلقه حلقه و دراز بود. از هر حلقه چهار پا بیرون زده بود. پاهای زیادش درهم رفته بودند. از ابتدا و انتهای بدنش دوتا شاخک زده بود بیرون. بله عجیب. وجود هزارپا داخل ستون فقرات. طبق گفتهٔ دکتر این هزارپا به قدری نرم حرکت میکرده که به هیچ عصبی آسیب نزده. هنوز. گفت باید کاری کرد. ممکن است عصبهایم را فلج کند. دکتر با توجه به طول حلقهها حدس زد یک سالی درونم بوده باشد. گفت خدا بهت رحم کرده. باید فوری کاری کنیم. تازه کم کم یادم میآمد. یک شب با صدای خش خش آزاردهندهای از خواب پریدم. گمان کردم توهم است. حالا میفهمم این لعنتی بوده که درون استخوانهایم میلغزیده. دکتر چیزهایی روی کاغذ یادداشت کرد. گفتم یعنی باید درش بیاوریم؟ گفت اگر در نیاید که خدایی نکرده فلج میشوی. گفتم هزارپا چه میشود؟ خندید. کاغذ را به دستم داد. گفت هر چه زودتر برای جراحی هماهنگ کنم.
خفهکننده بود. رفتم بیرون. امیدوار بودم باران ببارد اما نه. خبری نبود. گوشیام را درآوردم. گمانم میخواستم به کسی زنگ بزنم. خیره شدم به صفحه. ساعت۹:۴۹. گوشی را خاموش کردم. بین درمان و بیماری عقل انتخاب درمان را حکم میکند. ولی خستهام. یکی از مزایای تنهایی دکتر رفتن همین است. خودتی و خودت. خودت تصمیم میگیری. با هزارپا احتمالا به مشکل میخورم. و هزارپا بدون من صد در صد میمیرد. اگر همه جا ساکت باشد. اگر تنها باشم گاهی حسش میکنم. میلغزد. شاید پاهایش به رگها گیر میکند. شاید با آروارهاش خونم را میمکد. خستهام. گردنم به مغزم راه دارد. خودش را بالا میکشد شاید. شاید خوردن چربی مغز. نخاع. از بین مجراهای چسبناک استخوانم سر بخورد داخل و به نخاع برسد. قبلا شنیده بودم هزارپا سمیست. برخلاف کرم. نمیدانم. اما اگر باشد. یک سال؟ یک سال قبل آدم شادتری بودم؟ از این که لباسهای بیمارستان را بپوشم حالم به هم میخورد. از این که آدمها با گل و کمپوت بیایند دیدنم متنفرم. از تختهای بیمارستان بیزارم. دوست دارم تیغ بردارم. پشت گردنم را ببرم. برشهای عمیق. تکههای گوشت را پرت کنم زمین. دست ببرم داخل. فاصلهٔ مخاطی بین مهرهها را کمی باز کنم. با انگشت بکشمش بیرون. بیرون نمیآید. انگشتم را نیش میزند. سر میخورد داخل. باز بیرون بکشمش. حرکت پاهایش را حس میکنم. میپیچد به گوشتم. میکشمش. بیرون میافتد. به خود میپیچد. پاهایش خونی و بدنش مخاطیست. شاخکهایش را تند حرکت میدهد. حلقه میزند و باز میشود. چه مرگم شده.