اگر قورباغه بودم از آن سیگاری‌ها می‌شدم!

زیارت اهل قبور

نرگس را باید اوایل پاییز کاشت.
دیروز یک مشت نرگس دفن کردم. در حفره‌هایی هم قد خودشان. سه سال پیش دفن شدن یک مشت آشنا را دیدم. آن‌ها را جدا جدا در قبرهایی تنگ ‌انداختند. گریه و ضجه و بعد هم سالی یک بار سر زدن به انواع اقوام در بهشت زهرا. که چه بشود؟
خدا می‌داند که بعد از سال اول فقط با موریانه‌ها حرف زده‌ایم. یعنی با سنگ تق تق زده‌ایم به سنگ. از آن زیر هم فقط موریانه‌ها سرشان را بالا آورده‌اند. متعجب گوش داده‌اند و باز به خوردن و نشخوار چیزی مشغول شده‌اند. یعنی هر سال علاوه بر دیدن اقوام یک پس عید دیدنی هم تلف موریانه‌ها می‌کنیم. باطل.
کاش این نرگس‌ها به درستی در بیایند. حوصلهٔ باغبانی ندارم. به نظرم نرگس‌های بدقلق باید به دست کسی بیفتند که حوصلهٔ باغبانی دارد. چون هر چه هم که بشود او تحمل ناز کشیدن و درست کردن نرگس‌ها را دارد. من ندارم. من فقط کاشتم‌شان چون داخل اتاقم اضافی بودند. چرا خریدم‌شان پس؟ حسودی‌ام شده بود. خانهٔ قبلی‌ از یک پیاز نرگس دو تا در آمد. منتهی ما دیگر از آن جا رفتیم.
نمی‌شد بیفتم به جان پیازها تا به زور دربیاورم و با خودم نعش‌شان را بکشم که. رفتم خریدم. یک ماه نگاه‌شان کردم. یک شب دفن‌شان کردم. اگر خدا بخواهد از یک پیاز سه تا در می‌آید.
حالا که فکرش را می‌کنم می‌بینم خدا خیلی به انسان رحم کرده است. گل‌ها به طور مکرر می‌رویند اما آدم که ‌بمیرد تجزیه می‌شود. اگر بلا به دور می‌رفتی سر قبر آشنا و می‌دیدی باز درآمده‌اند زهره ترک نمی‌شدی؟
می‌شدی دیگر. این فقط نرگس و چند علف علوفهٔ دیگر است که آدم تحملش می‌شود تکثیرشان را ببیند. بله گریه و زاری. درسته اما نصف صفحات شکرگزاری‌ام را صرف همین قضیه می‌کنم. خدایا ممنون که جسدها تجزیه می‌شوند. ممنون که نمی‌گذاری بفهمیم این سیبی که می‌خوریم دقیقن با چند اتم از عزیزمان و از کدام قسمت مرحوم تغذیه شده است. ممنون که بدون دستگیر شدن می‌توانم بنویسم. ممنون که فک و فامیل‌هایم هنوز مرا در آتش پرت نکرده‌اند. ممنون که نرگس‌های بیشتری آفریدی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *