اگر قورباغه بودم از آن سیگاری‌ها می‌شدم!

بلع انسان

دیوانهٔ سیاهی نیست. طرف‌دار ظلم هم نیست. فقط از سکوتش خوشش می‌آید. سکوت جفری.

آدم تنهایی بود. هر تنهایی. اغلب تنهایی‌ها. در همه‌شان زمان زیادی با سکوت سپری می‌شود. این نوع سکوت مجذوبش می‌کرد. سکوتی که آهسته و بی‌صدا تبدیل کند.
آینه دوست خوبی نیست. سیاهی می‌چکد؛ از چهره‌ای که منعکس می‌کند. سکوت موسیقی مورد علاقهٔ شیطان نیست؟ آدمی را در خود می‌بلعد. سکوت شیطان‌ساز.
یک روزی هم یکی پیدا شد. در زندگی همهٔ آدم‌های این شکلی یک روز یکی پیدا می‌شود. یکی که صدای سکوت را کم کند. یکی که تنهایی را کم‌رنگ کند. یکی که تونی باشد. و این یکی‌ها معمولاً هستند. چند صباحی هم همه چیز بهتر می‌شود. اما این یکی‌ها خیلی زود تمام می‌شوند.

سیاهی شدیدتر هجوم می‌آورد. سکوت دیگر عادی نیست. بلندتر و دیوانه‌کننده‌تر است. همه چیز به روال بد سابق برمی‌گردد و حتی کمی بدتر. اعتراضی هم وارد نیست. به همه فرصت‌هایی داده می‌شود. فرصت‌هایی که از دست می‌روند. قلب به کل می‌بازد. سیاهی پیروز می‌شود. انسان شیطان.
حتی دوست داشتن چنین چیزهایی جالب نیست. دیوانگان زیادی مجذوب شدند. دیوانگی بود. اگر روز معمول به او بر می‌خوردند. اگر شکار بودند، بیزار فرار می‌کردند. تب است. تبی واگیردار. مریضی‌ای گذرا. ولی او دچار این مریضی گذرا نیست. او فقط سکوت جفری را دوست دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *