هر دیگری که تو میل داری

*نابودت می‌کنم
                   از نو می‌سازمت
                                       برای خودم.

 

کشف نقش‌های جدید را دوست داری. عاشق این هستی که پرسوناهایت را روی چهره‌ی زخم خورده‌ی من بیندازی. مطابقت بدهی. اگر هم نیاز بود کمی جابه‌جاکنی. مرا. مرا جا‌به‌جا می‌کنی و اصلاً به پرسوناهای عزیزت دست هم نمی‌زنی. هزاران نقش داری. هر بار هم یکی را برای چسباندن به چهره‌ام انتخاب می‌کنی.

یک بار می‌شوم رفیق عزیز دردانه‌ات. یک بار سگ وفادارت. یک بار می‌شوم یک غریبه که تازه با او آشنا شده‌ای. یک بار دلقکت. بار دیگر رقیب سرسختت. می‌شوم یک مریض که با کمکش کردن قهرمان ‌شوی. بار دیگر مرا قهرمان می‌کنی. هر بار یک چیز. بار و بارها. این بارها، تکرار می‌شوند. ولی پس من چه؟ من. من واقعی را می‌گویم. نه آن نقش‌های مزخرف تخیلی که تحمیل می‌کنی. اصلاً تا به حال پنداشته‌ای ممکن است پشت نقاب‌هایی که به صورتم می‌زنی من چقدر ناراحت و عصبی‌ باشم؟

بله. ناراحت و عصبی‌ام.

کتمانش دیگر چه فایده‌ای دارد. گاهی دلم می‌خواهد نقاب‌ها را از چهره‌ام بکشم. محکم بزنم زمین. حین کشیدن صورتم هم پاره شود. خون بیاید ولی چهره‌ی خودم باشد. چهره‌ی خونی خودم. نه آن آشغال‌هایی که دوست‌شان داری. شاید این جوری بهتر باشد که حتی اگر قرار است دوستم نداشته باشی خودم را دوست نداشته باشی.

جایی حبسم کرده‌ای. جایی شبیه زیر زمین. می‌آیی. باز می‌بینمت. خنده روی لب‌هایت است. ذوق‌زده دورم می‌پلکی. متفکرانه می‌پایی‌ام. می‌پنداری:«این بار چه نقشی بهش می‌آید؟».

به طرف میز کارت می‌روی. اَرّه. دریل. چکش. نقش را روی ماسک حک می‌کنی. دود. برق. سر و صدا. حکاکی. و بالاخره تمام است. می‌آوری‌اش. با لبخند ماسک جوشکاری‌ات را بالا می‌دهی.

امتحانش کن.

ماسک را می‌گیرم. ماسک، پرسونای یک آدم بی‌وفاست. بشکنمش؟ به لبخندت می‌نگرم. به چشم‌های براق بازیگوش‌ات. دلم نمی‌آید. ماسک قبلی را برمی‌دارم. چهره‌ی برهنه‌ام پدیدار می‌شود. لحظه‌ای نگاهت به چشمان سیاهِ کدرم می‌افتد. من را می‌بینی. من واقعی. منی که خسته، افسرده و عصبی‌ست. لبخندت محو می‌شود. نگاهت را می‌دزدی. عصبی با انگشتانت ور می‌روی. لب‌هایت را گاز می‌گیری. منِ واقعی. تحملش را نداری. تو همیشه زجرم داده‌ای. بیشتر زجرت ندهم. ماسک جدید را می‌زنم. صدایت می‌کنم تا ببینی.

به آدم بی‌وفا می‌نگری. اخم می‌کنی. نمایشی. بحث می‌کنی. نمایشی. داد می‌زنی نمایشی. می‌روی. نمایشی. پرده‌ها پایین می‌افتند. نمایش تمام می‌شود. برای چند روز. چند روزی که قهر نمایشی‌ات هم تمام شود. برگردی و باز ماسک بسازی. برای عروسک لعنتی‌ات. برای من. من واقعی که با پرسوناهایی که میل داری دیگری می‌شود. هر دیگری که تو میل داری.

 

 

 

*مرجان علیزاده، شب روی زمین،نشر نیلا

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *