•  من ده‌ها گل و بوته خریدم. همه‌شان را هم به غیر از کاکتوس پلاستیکی‌ام دق دادم.
  • من یک عنکبوت درون کاکتوس پلاستیکی‌ام دارم که پارسال مادرش را باندپیچی کرد و خورد. 🙁
  • من هر روز یک داستان می‌خوانم.
  • هر روز در حال و هوای داستانی که خوانده‌ام کمی می‌نویسم.
  • من از آن آدم‌های زخم‌خورده‌ام که تا مدت‌ها فکر می‌کرد شاید اسفناج با روش پختی متفاوت خوردنی باشد.
  • از قورمه‌سبزی هم متنفرم. هرگز نفهمیدم چرا سبزی را می‌تپانند در قابلمه و ازش لجن درست می‌کنند.
  • گاهی عصرها برای پیاده‌روی می‌روم کاجستان نزدیک خانه‌مان.
  • اعتراف می‌کنم پارسال طلسم مادر پدر داری ساختم و داخل بالشت مادربزرگم گذاشتم. بنده خدا کم مانده بود سکته کند. طلسم را برده بود به یک دعوانویس حرفه‌ای نشان داده بود و او هم گفته بود طلسم خطرناکی به نظر می‌آید.😁
  • من معتقدم مغز انسان زیاد نباید با خزعبلات پر شود. به شخصه به محض امتحان دادن همه چیز را از ذهنم دور می‌ریزم. به همین خاطر وقتی دوباره ازم امتحان گرفتند نتوانستم چیزی بنویسم. البته بماند که تقلب‌ها را هم ازم گرفته بودند.
  • من کلسیم مصرف نمی‌کنم. چون دردم پوکی استخوان نیست. به نظر پوچی قلب است.
  • بله چایی سبز تلخ است اما من باور دارم لابد دارید بد دم می‌کنید.
  • اعتراف می‌کنم تا مدت زیادی به انیشتن می‌گفتم انیشتنگ و به فلس ماهی می‌گفتم فِلِس.
  • 😌افتخاری نیست ولی یک بار کفش‌هایم را لیسیدند. توله‌سگ‌های باغ را می‌گویم.
  • می‌گویند برد پیت دچار بیماری کوری چهره شده. ای بابا حالا که فکر می‌کنم می‌بینم سال‌هاست دچار این بیماری‌ام. منتهی بسیار پیشرفته‌تر این طوری که فقط برخی‌ها را نمی‌شناسم. برای مثال اگر در خیابان دایی‌هایم را ببینم نمی‌شناسم‌شان. البته زیاد هم هستند. گمانم ده‌ تا خاله و دایی دارم. نمی‌دانم.
  • من خیلی نمی‌دانم چی به چی‌ست.
  • سال اولی که رفتم مدرسه نمی‌دانستم برای چه آن جا هستم و نمی‌دانستم باید دوازده سال آزگار و چهار سال آزگارتر درس بخوانم.
  • همچنین من کسی را اخراج کرده‌ام. خودم را از دانشگاه.
  • من در زندگی‌ام فقط یک بار جایزه دریافت کرده‌ام. البته اگر هندزفری‌های قطار را جایزه محسوب کنید.
  • بله بله. مدتی‌ست می‌نویسم اما نویسنده؟ فکر نکنم تا آخر زندگی‌ام هم بتوانم نویسنده بشوم.
  • امیدوارم بتوانم یک روز قبرستانی برای مورچه‌های یخ‌زده تأسیس کنم.
  • به نظرم سیستم مدارس ایران اورژانسی نیاز به کمک دارند.
  • اعتقاد دارم باید در زمستان کمتر به خودمان سخت بگیریم. همانطور که طبیعت به خواب می‌رود ما هم نیازمند استراحت‌ایم.
  • به نظرم ورزش در زمستان کاری باطل است.
  • اتاقم از همه جا یخ‌تر است.
  • من بیشتر از این که اتاقم را گرم کنم لباس‌های گرم می‌پوشم.
  • من معتقدم کاشف اسفند مردی معتاد بوده که می‌خواسته با دود کردن آن بوی تریاکش را مخفی کند.
  • من اعتقادی به جادو و جنبل و جن و موکل و این‌ها ندارم. هرچند شنیدن این داستان‌ها از چهره‌هایی واقعا متاثر شده‌ برایم سرگرم‌کننده‌ست.
  • من قبلا از رنگ سبز خوشم می‌امد.
  • من حالا از همهٔ رنگ‌ها مخصوصا سبز خوشم می‌آید.
  • من دیگر جدا نمی‌دانم چه باید بنویسم اما با این حال می‌نویسم.
  • یک بار کلاس اخترشناسی شرکت کردم. همان موقع لذت بردم ولی بعد یادم نماند فاصلهٔ ماه تا زمین چقدر است یا مشتری چند قمر دارد. شاید هم چون هرگز قرار نیست با ماه و مشتری برخوردی داشته باشم یادم رفته است.
  • از آن کلاس به بعد گاهی برنامهٔ استاروالک را باز می‌کردم و رو به آسمان‌های سرد و سیاه سرعین می‌گرفتم.
  • ما اصالتا میانه‌ای هستیم با این حال من تا به حال آن جا را ندیده‌ام. البته بسیار تصور کرده‌ام که درختان انگور و زرد‌آلوهای بسیار داشته و تا بوده مار بوده.
  • من تا مدت‌ها فکر می‌کردم بچهٔ مادرپدرم نباشم. چون آن‌ها از مار نفرت دارند.
  • با این که کتاب‌خوان بودم اما هرگز نتوانستم مجموعهٔ دارن شان را بخوانم.
  • من تا مدت‌ها از ساحل سنگ‌های عجیب جمع می‌کردم.
  • یک بار کف چوبی مبل‌ از شدت سنگینی سنگ‌هایی که جمع کرده بودم شکست.
  • من عاشق پنجره‌های سبز خاکی‌ام که میله دارند. چفت و بست خوبی ندارند و با باد شدید می‌لرزند.
  • ما عید‌ها کلی مرغ و خروس و پرنده می‌خریدیم.
  • من عاشق دنبال کردن مرغ‌ها و به خصوص اردک‌های پاکوتاه بودم.
  • من یک بار رفتن دو غاز سفیدمان را دیدم ولی کاری نکردم.
  • من هیچ بدم نمی‌آید روی برف‌ها بیفتم و تا ساعت‌ها بخوابم. حتی اگر بمیرم.
  • من از کتری‌هایی که جوشیدن را لفت می‌دهند یا آن قدر رسوبی هستند که گلو را شنی می‌کنند بدم می‌آید.
  • من هر ماه من دیگری می‌شوم با علایق و سلایق متفاوت.
  • من جانم در آمد تا این‌ها را بنویسم، الک و بعد منتشر کنم.
  • من از عکسی که برای این برگه گذاشتم حسابی خوشم می‌آید.
  • من از رنگ‌ها خوشم می‌آید.
  • حوصلهٔ شماردن ندارم ولی فکر می‌کنم این جملات بیشتر از پنجاه شده باشند. با اینحال باز هم می‌نویسم.
  • من براتیگان، جفری، اوکانر و پاکزاد را تحسین می‌کنم. نه تحسین نه ولی به هر حال این چند نفر برایم فرق می‌کنند.
  • من از تاب‌بازی خوشم می‌آمد تا این که بزرگ شدم و سرگیجه گرفتم.
  • من از چیزهایی که نوشته‌ام راضی‌ام.