❖من دهها گل و بوته خریدم. همهشان را هم غیر از کاکتوس پلاستیکی دق دادم.
❖من یک عنکبوت داخل کاکتوس پلاستیکیام دارم که پارسال مادرش را باندپیچی کرد و خورد. 🙁
❖گاهی عصرها برای پیادهروی میروم کاجستان نزدیک خانهمان.
❖من هر روز یک داستان میخوانم.
❖هر روز در حال و هوای داستانی که خواندهام کمی مینویسم.
❖من از آن آدمهای زخمخوردهام که تا مدتها فکر میکرد شاید اسفناج با روش پختی متفاوت قابل خوردن باشد.
❖از قورمهسبزی هم متنفرم. هرگز نفهمیدم چرا سبزی را میتپانند در قابلمه و ازش لجن درست میکنند.
❖اعتراف میکنم چند ماه پیش طلسم مادر پدر داری ساختم و داخل بالشت مادربزرگم گذاشتم. بنده خدا نزدیک بود سکته کند. طلسم را برده بود به یک دعانویس حرفهای نشان داده بود و او هم گفته بود طلسم خطرناکی به نظر میآید.😁
❖ من کم مانده بود برای مرگ مادربزرگم دستگیر شوم.
❖با این همه مادربزرگ هنوز هم به جادوجنبل اعتقاد دارد.😐
❖من معتقدم مغز انسان زیاد نباید با خزعبلات پر شود. به شخصه به محض تمام شدن امتحان همه چیز را از ذهنم دور میریزم. شاید به همین خاطر وقتی دوباره ازم امتحان گرفتند نتوانستم چیزی بنویسم. البته بماند که تقلبها را هم ازم گرفته بودند.
❖بله چایی سبز تلخ است اما من باور دارم لابد دارید بد دم میکنید.
❖اعتراف میکنم تا مدت زیادی به انیشتین میگفتم انیشتنگ و به فلس ماهی میگفتم فِلِس ماهی.
❖😌افتخاری نیست ولی یک بار کفشهایم را لیسیدند. تولهسگهای باغ را میگویم.
❖میگویند برد پیت دچار بیماری کوری چهره شده. خب گمانم این بیماریایست که سالها مبتلایش هستم. همین بیماری منتهی بسیار پیشرفتهتر. چون فقط برخیها را نمیشناسم. برای مثال اگر در خیابان داییهایم را ببینم نمیشناسمشان. البته زیاد هم هستند. گمانم ده تا خاله و دایی دارم. نمیدانم.
❖من خیلی نمیدانم چی به چیست.
❖سال اولی که رفتم مدرسه نمیدانستم برای چه آن جا هستم و نمیدانستم باید ۱ سال ۱۲ درس بخوانم یا ۱۲ سال ۱ درس را بخوانم.😵
❖بعد درس خواندن رفت توی پاچهام. بدین ترتیب من ۱۲ سال آزگار و ۴ سال آزگارتر درس خواندم.
❖همچنین من کسی را اخراج کردهام.
خودم را از دانشگاه.
❖من در زندگیام فقط یک بار جایزه دریافت کردهام. البته اگر هندزفریهای قطار را جایزه محسوب کنید.
❖امیدوارم بتوانم یک روز قبرستانی برای مورچههای یخزده تأسیس کنم.
❖به نظرم سیستم مدارس ایران به صورت اورژانسی نیاز به کمک دارد.
❖به نظرم ورزش در زمستان کاری باطل است.
❖اعتقاد دارم در زمستان باید کمتر به خودمان سخت بگیریم. همانطور که طبیعت به خواب میرود ما هم نیازمند استراحتیم.
❖اتاقم از همه جای خانه یختر است.
❖من بیشتر از این که اتاقم را گرم کنم لباسهای گرم میپوشم.
❖من معتقدم کاشف اسفند مردی معتاد بوده که میخواسته با دود کردن آن بوی تریاکش را مخفی کند.
❖من اعتقادی به جادو و جنبل و جن و موکل و اینها ندارم. هرچند شنیدن این داستانها از چهرههای واقعا متاثر، برایم سرگرمکنندهست.
❖من قبلا از رنگ سبز خوشم میآمد.
❖من حالا از همهٔ رنگها مخصوصا سبز خوشم میآید.
❖من دیگر جدا نمیدانم چه باید بنویسم اما با این حال مینویسم.
❖یک بار کلاس اخترشناسی شرکت کردم. همان موقع لذت بردم ولی بعد یادم نماند فاصلهٔ ماه تا زمین چقدر است یا مشتری چند قمر دارد. شاید هم چون هرگز با ماه و مشتری برخوردی نداشتم یادم رفت.
❖از آن کلاس به بعد گاهی برنامهٔ استار واک را باز میکردم و رو به آسمانهای سرد و سیاه سرعین میگرفتم.
❖ما اصالتا میانهای هستیم با این حال من تا به حال آن جا را ندیدهام. البته بسیار تصور کردهام که درختان انگور و زردآلوهای بسیار داشته و تا بوده مار بوده.
❖من تا مدتها فکر میکردم بچهٔ مادر پدرم نیستم.
آخر آنها از مارها نفرت دارند.
❖با این که کتابخوان بودم اما هرگز نتوانستم مجموعهٔ «دارن شان» را تمام کنم.
❖من تا مدتها از ساحل سنگهای عجیب جمع میکردم.
❖یک بار کف چوبی مبل از شدت سنگینی سنگهایی که جمع کرده بودم شکست.
❖من عاشق پنجرههای سبز خاکیام که میله دارند. چفت و بست خوبی ندارند و با وزش باد شدیدا میلرزند.
❖ما عیدها کلی مرغ و خروس و پرنده میخریدیم.
❖من عاشق دنبال کردن مرغها و به خصوص اردکهای پا کوتاه بودم.
❖من یک بار رفتن دو غاز سفیدمان را دیدم ولی کاری نکردم.
❖من هیچ بدم نمیآید روی برفها بیفتم و ساعتها بخوابم. بعد حتی اگر بمیرم هم مشکلی ندارم.
❖من از کتریهایی که جوشیدن را لفت میدهند یا آن قدر رسوبی هستند که گلو را شنی میکنند بدم میآید.
❖من هر ماه من دیگری میشوم با علایق و سلایق متفاوت.
❖من جانم در آمد تا اینها را بنویسم، الک و بعد منتشر کنم.
❖من از عکسی که برای این برگه گذاشتم حسابی خوشم میآید.
❖من از رنگها خوشم میآید.
❖حوصلهٔ شماردن ندارم ولی فکر میکنم این جملات بیشتر از پنجاه شده باشند. با این حال باز هم مینویسم.
❖من براتیگان، جفری، اوکانر و پاکزاد را تحسین میکنم. نه. تحسین نه ولی به هر حال این چند نفر برایم فرق دارند.
❖من از تاببازی خوشم میآمد تا این که بزرگ شدم و سرگیجه گرفتم.
❖من از چیزهایی که مینویسم معمولا بین یک تا سه ساعت راضیام.
❖ من عاشق سبک فیلمبرداری آنا کارنیاام.
❖ من حاضرم هزار بار یکی از کتابهای دایانا وین جونز را بخوانم.
❖نه که شیطانی باشمها ولی حس میکنم جهنم رفتن باحالتر از بهشت باشد.