مشکی اریب
پرسشنامهای دیدم که با پر کردن آن میشد به زمان تقریبی مرگ پی برد. اول گمان کردم از اینهاست که طی استخدام جنی غیب میگویند. اما بعد فهمیدم نه. علمی
پرسشنامهای دیدم که با پر کردن آن میشد به زمان تقریبی مرگ پی برد. اول گمان کردم از اینهاست که طی استخدام جنی غیب میگویند. اما بعد فهمیدم نه. علمی
دیروقت است. در سکوت شب نشستهام. گوشیام را چک میکنم. با اثری از ونگوگ مواجه میشوم. شکوفههای بادام؛ متعلق به سال ۱۸۸۸-۱۸۹۰ یاد سرنوشت تلخ و زندگی سختش میافتم. حیف.
بیاید مکالمات شخصیمان را در نظر بگیریم. فرض کنید اقدس خانم (که به خبرچینی و غیبتهای زیاد معروف است) به شما زنگ زده. شما: سلام. اقدس: سلام. آیا میدانستی شوهر
_ بابا اینا رو ببین. چه خوشگله. مرد به کفشها نگریست. چسب رویشان آبی نفتی بود. یک برهٔ سفید هم رویش چاپ شده بود. یاد کفشهای سفید خودش افتاد. سفیدی
فرض کن جوجهای هستی. جوجهٔ مرغی حنایی. مادری عاشق. مرغی که حسابی دوستت دارد. آن قدر که دل تو دلت نیست بیایی بیرون و ببینیاش. درون تخممرغی منتظری. تخممرغی کاهگلی
۲۰ام شهریور خیلی وقت میشود که تنهاست. حتی کسب و کارش هم اینترنتیست. در یک آپارتمان کوچک روزهای زیادی را کاملا در انزوای مطلق به سر میبرد. تنها کسی که
نرگس را باید اوایل پاییز کاشت. دیروز یک مشت نرگس دفن کردم. در حفرههایی هم قد خودشان. سه سال پیش دفن شدن یک مشت آشنا را دیدم. آنها را جدا
این سرماخوردگی لعنتی از آن مرضهاییست که نه میکشد و نه قویتر میکند. به شخصه از سرماخوردگی متنفرم. شاید بگویید مگر کسی هم هست که از این مرض خوشش بیاید؟
توله سگ میخرید. سگ که از تولهگی در میآمد میانداختش دور. بیحس. سرد. بدون هیچ تعلقی. یک بار من هم بودم. سوار ماشین سفید بزرگش شده بودیم. دستم را جلو
مکانی مقدس/ برای گند زدن/ مثل قبر…» ادامه