چگونه با خواندن کتابها عوض شدم؟ | قبل و بعد
بچهی رزمری قبل از خواندن بچهی رزمری از دسرهایی که تخممرغ خام داشتند بیزار بودم. بعد از خواندن کتاب علاوه بر خوردن جگر خام گاهی کله و چشم گوشفند میخرم.
بچهی رزمری قبل از خواندن بچهی رزمری از دسرهایی که تخممرغ خام داشتند بیزار بودم. بعد از خواندن کتاب علاوه بر خوردن جگر خام گاهی کله و چشم گوشفند میخرم.
شاید باید توضیح بدهم این نوشته چیست و به چه درد میخورد. اما خب از آن جا که خودم هم این را نمیدانم فعلا این تیکه از آنا کارنینا را
این لعنتی هنوز ویرایش چندانی نشده برای همهی آن کنار جادهایها جدای تو البته ماشینی بهشان میزند. و آنها کشته و بعد خیلی زود فراموش میشوند. از
یک روز بچهخفاشی از بالا افتاد پایین. افتاد پایین بین موشها. موشها تا مدتها نفهمیدند که او بچهخفاش است. چون بالهای بچهخفاش خیلی کوچک بودند. اما
این مقاله را نوشتم چون دفن کردن کمی تکراری شده است. سوزاندن جسد احتمالا شما هم در فیلمهای کرهای یا هندی دیدهاید که کوزههای خاک در خانهشان نگه میدارند.
روانشناس درست و حسابی یکی از دوستانم گفت به یک روانشناس خوب احتیاج دارد. این حرفش باعث شد به فکر فرو بروم. روانشناس خوب واقعا کیست؟ چه ویژگیهایی دارد؟ چگونه
شبها تنها راه میرفت. سگ نداشت. ترجیح میداد سگهایش را آخر شبها برای پیادهروی بیرون ببرد. آخر از مردم بیزار و آخر شبها خلوتتر بود. به گردنشان قلادههای تیغدار میانداخت.
از امروز غروبهایم شروع کردند به شماره افتادن. و حدود ۱۴۶۲ غروب دیگر باقیست.
مکانی مقدس/ برای گند زدن/ مثل قبر…» ادامه