برای نجات هنرمندان
هنرمند بودن سخت است. هنرمند بودن باید سخت باشد. چون در غیر این صورت همه هنرمند میشدند. هنرمند بسیار سمج است. کسی که بخواهد کاری را انجام
هنرمند بودن سخت است. هنرمند بودن باید سخت باشد. چون در غیر این صورت همه هنرمند میشدند. هنرمند بسیار سمج است. کسی که بخواهد کاری را انجام
مخترع سیگار فرضی کسی نیست جز من. هر وقت حالم خیلی خوب باشد سیگار میکشم. اما خب چون خیییلی وقت است که سیگار را ترک کردهام مجبورم سیگار
اینجا مینویسم چون اینجا نوشتن تشویش درونم که مرا گازیگازی میکند گازگازی میکند. جمعه تو آسانسوریم. آنیسا از چیزهایی که پدرش برایش خریده میگوید «خوش به حالت.»
بچهی رزمری قبل از خواندن بچهی رزمری از دسرهایی که تخممرغ خام داشتند بیزار بودم. بعد از خواندن کتاب علاوه بر خوردن جگر خام گاهی کله و چشم گوشفند میخرم.
شاید باید توضیح بدهم این نوشته چیست و به چه درد میخورد. اما خب از آن جا که خودم هم این را نمیدانم فعلا این تیکه از آنا کارنینا را
این لعنتی هنوز ویرایش چندانی نشده برای همهی آن کنار جادهایها جدای تو البته ماشینی بهشان میزند. و آنها کشته و بعد خیلی زود فراموش میشوند. از
یک روز بچهخفاشی از بالا افتاد پایین. افتاد پایین بین موشها. موشها تا مدتها نفهمیدند که او بچهخفاش است. چون بالهای بچهخفاش خیلی کوچک بودند. اما
این مقاله را نوشتم چون دفن کردن کمی تکراری شده است. سوزاندن جسد احتمالا شما هم در فیلمهای کرهای یا هندی دیدهاید که کوزههای خاک در خانهشان نگه میدارند.
مکانی مقدس/ برای گند زدن/ مثل قبر…» ادامه