مرد: دوست داشتم میتونستم تو خونه یه کایوت نگه دارم.
میدونی آخه… آخه اونی که دوستش دارم شبیه کایوته.
کایوت
◊◊◊
نمایشنامه:
کایوتی که دلش میخواهد پاندای عاشق را متقاعد کند تا…
نوشته:
آرام محضری
نشر:
مکتوب
◊◊◊
کتاب نازک را از داخل قفسه برمیدارم. جلدش دلرباست. به خصوص پشت جلد.
یادم رفت بگم.
من اگه جای اون کسی بودم که دوستش داری، اگه میفهمیدم که عکس یه کایوت رو به یاد اون میگذاری تو کیفت، خیلی ازت ناراحت میشدم…
اینو هیچوقت بهش نگو…
باشه؟
این نمایشنامه بدون هیچ جزئیاتی از صحنه یا از ظاهر شخصیتها بدجوری به دلم نشست.
راستش اغلب توصیفها از صحنه و منظرهها حواسم را پرت میکند. البته که این میتواند از ضعف من باشد. ولی به هر حال این کتاب و این توصیفات چندان کش نیامده بدجوری به مذاقم خوش آمد.
راستش اغلب توصیفها از صحنه و منظرهها حواسم را پرت میکند. البته که این میتواند از ضعف من باشد. ولی به هر حال این کتاب و این توصیفات چندان کش نیامده بدجوری به مذاقم خوش آمد.
این کتاب یک جور داستان عشقیست. ذکاوت بیان عشق در این داستان قابل توجه است.
عشق همیشه این نیست که آدم بیاید رک و پوستکنده و بدون هیچ رمز و بازیای بیانش کند. اتفاقا این نوع پیچیدگیها جذاباند.
میدانید شخصیت اصلی میتوانست همان ب بسمالله بگوید« خانم من عاشق شمام. بیام خواستگاری؟» یا «عروس ننهم میشی؟»
ولی نه. این داستان ظرافت دارد. اگر بخوانید متوجه میشوید که شخصیت اصلی به چه ظرافتی عشقش را نشان میدهد. با گذاشتن عکس یک کایوت در کیف پولش.
عشق چیز ظریفیست که کلمات و رفتارهای زمخت قادر به بیانش نیستند.
به نظرم این کتاب موفق شده بود با ظرافت عشق را نشان بدهد.
حال اینجا هم میبایست با ظرافت به این نکته اشاره میکردم. به همین خاطر از نوشتن خلاصهٔ داستان صرف نظر کردم. میتوانستم بیایم بگویم داستان دربارهٔ فلانیست که فلانی را میخواهد و…
اما چه فایده. این جور خلاصه نوشتن اینستاپسند در شان این داستان نیست.