بیاید مکالمات شخصیمان را در نظر بگیریم. فرض کنید اقدس خانم (که به خبرچینی و غیبتهای زیاد معروف است) به شما زنگ زده.
شما: سلام.
اقدس: سلام. آیا میدانستی شوهر مریم (دختر کبرا) سر کارش به یکی از همکارهای خانم گل خریده است؟ به نظر دارد خیانت میکند. بسیار خب. حال تا اخبار بعدی خداحافظ.
میبینید که همچین دیالوگی بسیار باورنکردنیست. مگر این که اقدس خانم صدای ضبط شدهٔ اپراتوری یا رباتی چیزی باشد.
بعضی دیالوگها هم همین قدر نامانوساند. مینویسی. گمان میکنی خوب شدهاند؛ اما وقتی دوباره میخوانیشان بیش از اندازه تصنعی هستند. یک جور حالت نمایشی و غیرواقعی. دیالوگهایی که به زور و به سرعت میخواهند به مخاطب تحمیل شوند. مجبورش کنند داستان را سریع بفهمد. مثل یک معلم بداخلاق که بالای سر شاگردی ایستاده باشد.
انگار دو نفر پشت دری باشند. با صدای بلندی داد بزنند. دعوا کنند. اما دعوایی ظاهری. چون در واقع دارند لبخند میزنند. گاهی هم با چشم و ابرو فرد پشت در را مسخره میکنند. دعوایی ظاهری که فقط برای گول زدن فرد پشت در است. شاید حتی گاهی صداهای خفهٔ خندهشان هم شنیده شود. این نوعِ ضعیف از دیالوگها هم همین قدر مزخرفاند. همان حسی که از شنیده شدن خندههای خفیف بهمان دست میدهد در مخاطب هم ایجاد میشود. وقتی برای دیالوگ وقت نگذاریم کاملا و مستقیما داریم به مخاطبمان توهین میکنیم. اصلا مخاطب به کنار. ما اگر نوشتههایمان را دوست بداریم نباید مثل اقدس رباتی بنویسیم.
به نظرم دیالوگهای طولانی خیلی بهتر از این هستند که بخواهند خیلی سریع داستانی بگویند و در بروند. مرور و بلند خواندن یا حتی اجرا مقابل آینه باعث میشود اشکالات دیالوگ را بفهمیم و اصلاحش کنیم.
همچنین وقتی به خوبی شخصیتها را بشناسیم میدانیم دیالوگی که نوشتهایم به زبان او میخورد یا خیر. پس یکی دیگر از روشهای جانبخشی به دیالوگ شناخت بیشتر شخصیتها هستند.
بعضی وقتها به جای این که به شخصیت توجه کنیم به مخاطب توجه میکنیم. همین موضوع هم می شود عاملی که اصرار داریم موضوعات غریب مخاطب را سریع برایش آشنا کنیم.
برای نوشتن دیالوگ و مخصوصا برای ویرایش آنها وقت بگذاریم. مثل مادر و پدری نباشیم که مکاامه ای کاملا تصنعی راه انداختهاند تا فرزندشان داستانی تخیلی و مهمل را باور کند.