اگر قورباغه بودم از آن سیگاری‌ها می‌شدم!

رِیج (Rage)

رِیج. ریج. ریج.

هر وقت بهش فکر می‌کنم دهانم ته‌مزهٔ آهن می‌گیرد. مثل طعم خون. باید محتاط باشم. فکر کردن به ریج، زیان‌بار است. همیشه این طور بوده.
یک بار وسط جاده به یادش افتادم. ارتباطم با جهان قطع شد. ضربان قلبم بالا رفت. جاده، قرمز نفتی شد. زنگ خراشیده‌ای در سرم چرخید. پدال گاز را فشردم. بیشتر و بیشتر. سرم به فرمان خورد. شیشه در بدنم خرد شد.
پرت شدم جایی دیگر.
بوی چوب سوخته. چشمانم را باز کردم.  دور از این جا، دنیایی بود. جز سیاهی چیزی دیده نمی‌شد و خاکستر تنها چیزی بود که سیاهی را می‌پوشاند.
برگشتم. انگار کسی احضارم می‌کرد. هیچ کس. تا چشم کار می‌کرد فقط سیاهی بود. شاید مرده‌زار بود. بی آن که بدانم دنبال قبر ریج گشتم. ریج که می‌مرد آن جا دفنش می‌کردند؟ ریج هم می‌مرد؟ اصلاً ریج مرگ داشت؟

باز مزهٔ آهن در دهانم پخش شد. دستم را به لبم کشیدم. انگشتانم خونی شد. سرم را بالا آوردم. شیشهٔ جلو خرد شده بود. قفسهٔ سینه‌ام درد می‌کرد. کمربند با فشار نگهم داشته بود. به زحمت بازش کردم. خرده شیشه‌ها در پوست دستانم فرو رفته بودند. از ماشین پیاده شدم. زده بودم به یک درخت. دود از ماشین بلند می‌شد. زمین پر از برگ‌های سبز چنار شده بود. اما بهار بود. مسبب این پاییز مزخرف من بودم. ریج لعنتی. خون را تف کردم. دورتر روی جدول نشستم. منتظر ماندم تا ماشینم مثل این فیلم‌ها منفجر شود. به انتهای جاده نگریستم. این جا دیگر کدام جهنم‌دره‌ای بود؟ نه ماشینی نه کسی. گوشی‌ام را در آوردم. در آستانهٔ شماره‌گیری بی‌خیال شدم. به کی زنگ می‌زدم؟ چرا تصادف کرده بودم؟ اصلاً کجا بودم که آدرسش را بدهم؟
بلند می‌شوم. راه می‌روم. بی‌هدف چند قدم این طرف و آن طرف. ریج به من بدهکار است. ریج مار صفت. ضربان قلبم بالاست. دستانم را مشت می‌کنم. بالای دره می‌ایستم. داد می‌زنم.
ریج
ریج
ریج
حنجره‌ام زخم می‌شود. روی سنگی می‌نشینم. خسته‌ام. خسته‌تر از عصبانی بودن. ریج را می‌بینم. دور است. دست تکان می‌دهد. محلش نمی‌گذارم. ماشینم هنوز همان جاست. ریج می‌رود. من می‌مانم تا بهای فکر کردن به ریج را بپردازم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *