بوی ریکای لیمویی. سینک پر از ظرفهای کفیست. قطرهای آب فرو میریزند. ظروف خیس، طبقهٔ بالای آبچکان هستند. دستم را بالا میبرم تا بردارمشان. جریان آب روی دستم سر میخورد. آستینم تا بالای ساق خیس میشود. سرد و خیس.
دستمال آبی را به بشقابها میکشم. در حاشیهٔ بشقابها گلهایی به رنگ آبی نقش بستهاند.
یاد تو میافتم. میگفتی آبی رنگی.
چرا؟ میگفتی آبی به یاد ماندنیست.
لعنت بهت. آبی قشنگتر از این حرفهاست. قشنگتر از این که رنگ تو باشد.
جنس بشقابها نازک است. غلطانداز به ملامین میمانند. با خود میپندارم. اگر زمین بزنمشان خواهند شکست؟
به برگهای آبی بشقاب خیره میشوم و تو را به شدت به یاد میآورم.
بوی لیموهایی که صبح در چایات میچکاندی. برق نگاهت وقتی دانشگاه تعطیل میشد. خرمالوهایی که پشت پنجره چیده بودی. سردی آبان که میگفتی چندان هم سرد نیست. رد پاهای برفیات. سیاهی موهایت که دانه برفها رویش میافتاد. دفتر شعر شخصی که به من دادی.
خط جوهری تو. کفشهای مشکی تو. خندههای تو. یقههای مرتب کت تو. عطر شیرین تو. پنجرهٔ اتاق تو.
یاد تو غلیظ میشود. غلیظتر از تحمل. دستمال را روی اوپن پرت میکنم. میروم.
از هر چیزی که تو را یادآور شود فراریام.
لاجورد، دریا، آبی و حتی این متن؛ دوست دارم بشکنمش. فقط اگر متن شکستنی بود.