اگر قورباغه بودم از آن سیگاری‌ها می‌شدم!

خوش‌حالی یعنی…

خوش‌حالی یعنی چای باشد تازه‌دم که چه بهتر.

خوش‌حالی یعنی بودن در جمعی که دغدغه‌هایت را درک کنند.

خوشحالی یعنی خوابِ بعد از یک پیاده‌روی طولانی.

خوش‌حالی یعنی پیدا کردن کتابی که مدت‌ها دنبالش بودی.

خوش‌حالی یعنی فیلمی در ژانر مورد علاقه‌ات بهت معرفی کنند که تا به حال ندیده‌ای.

خوش‌حالی یعنی زمستان استخر بروی که بچه‌ها در آب نباشند.

خوش‌حالی یعنی مدرسه نرفتن.

خوش‌حالی یعنی خوش‌حالی‌ات به حال کسی متصل نباشد.

خوش‌حالی یعنی پیتزا زودتر برسد.

خوش‌حالی یعنی بعد از صبوری در کارها به نتیجه‌ی دلخواهت برسی.

خوش‌حالی یعنی داشتن سایتی که بتوانی این خوش‌حالی‌ها را داخلش ثبت کنی.

خوش‌حالی یعنی دوستانی داشته باشی که به نوشتن خوش‌حالی یعنی‌ها تشویقت کنند.

و… این‌ها همه‌ش مال قبل است. این چیزهای باسمه‌ای که برخی‌هایش شادم نمی‌کنند و مرا به شک می‌اندازند که آیا تا به حال می‌توانستند واقعا شادم کنند؟

بی‌خیال

همین یکم پیش یادداشتی نوشتم درباره‌ی کرمی که وسط یکی از زردآلوهای خشک مرده بود.

با این حساب گور پدر خوش‌حالی.

از این پس مایلم به خوشبختی بپردازم.

و خوشبختی یعنی بتوانی از گه‌ترین چیزها هم چیزی بیرون بکشی.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *