- بین سفیدیها و سیاهیهای زندگی ناراحت ایستاده بود. هوای سرد خشک مشهد را نفس میکشید و هر روز پوچتر میشد. با این همه ۱۴ سالی نوشت. آهنگ ساخت و با موسیقی دوام میآورد. مینوشت. آهنگهایش را از نوشتههایش برمیداشت. آنها را میخواند و ارائه میداد. نزدیکهای گرفتن مجوزش بود که زد زیر میز.
یک روز خیلی تاریک به قرصهایش نگاه کرد. همه را کف دستش ریخت و بلعید.
چند ساعت بعد مرگ، او را با خودش برد.
او هادی پاکزاد بود.