مکانی مقدس
برای گند زدن.
مثل قبر.
▣▣▣▣▣▣▣▣▣▣
من کیام؟
من فلانیام.
باشد ولی این اطلاعات مزخرف به چه درد میخورد.
صد در صد من در زندگی خودم کسی هستم برای خودم بااهمیت. و صد در صد این اطلاعات برای من و یک سری از نزدیکانم ارزشمنداند.
ولی در این جا دادن هر گونه اطلاعاتی از خودم را بیفایده میدانم.
که چه بشود؟
مثلا دانستن سن و رگ و ریشهی من به چه درد شما میخورد؟
این یک
دو این که کاربردی هم ندارد.
من زهرا مرادپورم
حالم از خیلی چیزها به هم میخورد. یک سری چیزها را هم دوست دارم.
مثل همهی شما. همچینین من اعتقاداتی دارم که باز هم به نظر به شما مربوط نیست. باشد از یکی دو تایش خواهم گفت.
یکی) من از صورتی فلامینگو خوشم میآيد چون به نظرم خیلی افسردهکنندهست.
دوتایش) من گاهی محض خنده خودم را به مردن میزنم و گاهی مجبور میشوم روزها به همان حال بمانم. چون هیچکس نمیآید چک کند تا من بیدار شوم و او که دارد به آمبولانس زنگ میزند بترسد و دستش را بگذارد روی قلبش و بعد بخندد و بگوید وای خدا رو شکر تو زندهای.
این یک و دو همهش بیمنطق و ناواقعی بود. (ضمنا ناواقعی بهتر از غیرواقعی نیست.)
ولی مورد سوم یعنی مورد زیر واقعیست.
از دربارهی من نوشتن متنفرم.
چرا باید فکر کنم اهمیت دارد؟
برای خودم صد در صد مهم است. ولی برای چه باید ذهن شما را با خزعبلات بیفایده پر کنم وقتی میتوانم ذهن شما را با خزعبلات پوچ پر کنم؟
خزعبلات پوچ؟
۰•▣ ۰۰•▣ ۰۰•▣ ۰
من یک بار به خاطر چند استخوان با سگی جنگیدم.
او میخواست با آن شکمش را سیر کند
من میخواستم بقایای مادرم را از دستش نجات بدهم.
۰۰•▣۰۰•▣۰۰•▣۰۰•▣۰۰•
نه قطعا مادرم زندهست.
فقط میخواستم بهتان بگویم خزعبلات پوچ چه چیزی میتواند باشد.
۰۰•▣۰۰•▣۰۰•▣۰۰•▣۰۰•
برای ارتباط موثر باید ببینی چطور میتونی به آدمها سود برسانی.
این را در یک کتاب نوشته. اما من خیلی خستهام از روابط موثر و حالا دنبال روابط ناموثرم.
شوخی کردم.
چون من اصلا دنبال ارتباط نیستم.
بازم شوخی کردم. چون نمیدانم چطور چیزی بنویسم که شوخی باشد.
حالم از شوخی به هم میخورد.
به هر حال
مردم دنبال چیزی میگردند که بتواند بهشان سود برساند.
و من شاید باید میگفتم که من چطور میتوانم به شما سود برسانم…
خب اما من یه بسته دستمال کاغذی نیستم که به هر آشنا و غریبهای سود برسانم.
من میتوانم یک کار بکنم
آن هم کشتن است.
با این حال بستگی دارد چقدر ازتان خوشم بیاید
تا ببینیم آن وقت چه سودی بهتان میرسانم.
گندش بزند.
اینها همهش مزخرفات است.
از این مزخرفات خودم هم شرمنده شدم.
۰۰•▣۰۰•▣۰۰•▣۰۰•▣۰۰•
و…
حزارتا هرف محمل دیگح
برای چی اصلا داشتید میخوندید تا به حال؟
بیخیال
اینا همش مزخرفاته
پر کردن «دربارهی ما»ی شرکتها و یا فروشگاهها شاید به درد بخور باشد
ولی مطمئن باشید هیچ کس کاملا صادقانه این کوفتی را نمینویسد.
من هم یه زمانی میآمدم و اینجا را پر میکردم با خزعبلاتی چون:
زهرا مرادپور هستم بیست و خردهای سالمه محل زندگیم فلان جهنمدرهست و به فلان چیزهای ایکبیری نفرت میورزم و از فلان چیزهای ناایکبیری خوشم میاد و…
بیخیال
اگر میخواهید از سایت یک فروشگاه دستمال توالت بخرید بروید دربارهی من سایتش را چک کنید. مخصوصا اگر میخواهید مطمئن شوید خودشان قبل از فروختن از آن دستمال ها استفاده نکردهاند.
ولی اگر میخواهید با کسی آشنا شوید خواندن درباره من سایتش مزخرفترین روش ممکن است. این قدر که شاید با پرسیدن از همسایهی آن فرد اطلاعتی دقیق و واقعیتر به دست بیاورید.
همه دروغ میگویند. همه حتی اگر دروغ هم نگویند برای همه مینویسند و به نظرم باید شاشید به آن متنی که برای همه باشد.
و حالا جدا از اینها ما برای هر کسی یک جوری خودمان را تعریف میکنیم.
مثلا:
من معمولا به پیرزنها میگویم روانپزشک هستم و به نظرم روانشان حسابی مشکل دارد. و حتی لازم است برایشان ECT تجویز کنم. در یک مصاحبه دیدم طیف زیادی از مردم مخصوصا افراد مسنتر آنچه (تقریبا هر چه) دکتر (هر دکتری) بگوید باور میکنند. چون آنها را بلاتر از عقل خود میبینند. و حالا شما فقط با یک روپوش سفید میتوانید برایشان تزریق استامینوفن در رگ تجویز کنید.
بله من به پیرزنها میگویم روانپزشکم. اما به بچهها میگویم کارگر قبرستانم و اگر بخواهند میتوانم شیطان هم اجیر کنم.
به مادر دوستانم میگویم خیلی زیبا خانهشان را چیدهاند و لباسشان چقدر به رنگ چشمشان میآید
اما با دوستانم اصلا حرف نمیزنم. چون دهانمان مشغول است و ما داریم از یک سیگار/بطری کنیاک مشترک استفاده میکنیم.
میبینید؟
ما وقتی میخواهیم خودمان را معرفی کنیم بسته به شخصی که داریم باهاش حرف میزنیم چرندیاتی که میگوییم تغییر میکند.
مثلا من الان دارم شما را کپکهای روی نانم تصور میکنم. آخر امروز رفتم سرسری سر یخچال و یه لقمه نان و خزعبلات دیگر پیچیدم و آمدم که بخورم دیدم گوشهی نانم کپکهای ریز سبز بسته. شروع کردم فحششان دادن و بعد دربارهی گرسنگیام باهاشان حرف زدم. و بعد گفتم اوه این خیلی خوبه اگه بهش حالت مونولوگ بدهم. یک مونولوگ فاقد سلامت مغز. چون یک بند دارم چرت میگویم.
و این شد که این رو نوشتم.آن وقت شما گمان میکنید این برای این است که شما من را بشناسید؟
یکی از فک و فامیلهای تباه ما بعد از ازدواج فهمید یارو خفن معتاد است و بعد زیر یک ماه ازش طلاق گرفت و آن همه مراسم عروسی و فیلمبردار و همه چیز را بیمعنی کرد. آن وقت من بیایم به شما بگویم که واقعا کی هستم؟
چرنده
خزعبل پشت خزعبل
اینجا میبایست ویرایش میشد…
اما بگذارید صادقانهترین حرف کل این برگه را بهتان بزنم
من واقعا این روزها مغزم را برای ویرایش نمییابم. شاید هم دوست دارم همین جوری رهایش کنم. معلوم نیست.
الان که مینویسم ۷ ۷ ۱۴۰۳ و ساعت ۷ صبح است. زمان مزخرفیست ولی. گفتنش هیچ معنیای نداشت. کاش سال ۱۴۰۷ همین ماه و ساعت بودیم.
بیخیال. هیچ جدی نگیرید. یا بگیرید. هیج مهم نیست.